مهربخت
لغتنامه دهخدا
مهربخت . [ م ِ ب ُ ] (ص مرکب ) آزادکرده ٔ مهر. نجات داده ٔ مهر.در بیت ذیل تعبیری است از شراب انگوری :
از آن ماه پرورده ٔ مهربخت
که از ماه تن دارد از مهر جان
چو بر کف گرفتیش گویی مگر
همی بر سخن بشکفد ارغوان .
از آن ماه پرورده ٔ مهربخت
که از ماه تن دارد از مهر جان
چو بر کف گرفتیش گویی مگر
همی بر سخن بشکفد ارغوان .
؟ (از تاج المآثر).