مهرجوئی
لغتنامه دهخدا
مهرجوئی . [ م ِ ] (حامص مرکب ) جستن مهر. طلب محبت . دوستی خواهی . شفقت جویی :
چه جوئی مهر کین جوئی که با او
حدیث مهرجوئی درنگیرد.
|| دوستی و عشق و محبت طلبی :
چون صبح ز روی تازه روئی
می کرد نشاط مهرجوئی .
چه جوئی مهر کین جوئی که با او
حدیث مهرجوئی درنگیرد.
خاقانی .
|| دوستی و عشق و محبت طلبی :
چون صبح ز روی تازه روئی
می کرد نشاط مهرجوئی .
نظامی .