ترجمه مقاله

مهردار

لغت‌نامه دهخدا

مهردار. [ م ُ ] (نف مرکب ) دارای مهر. مهردارنده . هرچه مهرداشته باشد اعم از انگشت و غیره . (از آنندراج ). هرچه با آن نشان و مهر بر چیزی نهند. خاتم :
بود خاتم انبیا در شمار
که انگشت آخر بود مهردار.

ملاعبداﷲ هاتفی (از آنندراج ).


|| آنکه مهر پادشاه بدو سپرده شده است . کسی که در دربارهای قدیم سمت مهرداری داشته . در عهد صفویان مهردار یا وزیر مهر همیشه در مجلس شاه نزدیک وی می نشسته است . مهرداران شاه سه تن بوده اند، یکی مقرب الخاقان مهردار مهر همایون یا وزیر مهر، دیگری مهردار مهرشرف نفاذ، و این دو هریک قسمتی از نامه ها و فرمانهای شاهی را مهر میکرده و برخی از احکام را نیز به هر دو مهر می رسانده اند، سومی مهردار قشون که فقط احکام مربوط به سرداران و سپاهیان و مسائل جنگی را مهر می کرد. (از شاه عباس تألیف فلسفی ج 2 ص 11) : از قراری که از سررشته ٔ مهردار سابق معلوم می شود در زمان قدیم اولاً سیصد و شصت وچهار تومان ... داشته . (تذکرةالملوک چ دبیرسیاقی ص 25). و نیز رجوع به سازمان حکومت صفویه یا تعلیقات مینورسکی بر تذکرةالملوک شود.
ترجمه مقاله