مهر ورزیدن
لغتنامه دهخدا
مهر ورزیدن . [ م ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) دوستی کردن . محبت کردن . عاشق بودن . عشق باختن . عشق ورزیدن :
کمتر از ذره نه ای پست مشو مهر بورز
تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان .
مهر می ورزم و امید که این فن شریف
چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود.
کمتر از ذره نه ای پست مشو مهر بورز
تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان .
حافظ.
مهر می ورزم و امید که این فن شریف
چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود.
حافظ.