ترجمه مقاله

مهنا

لغت‌نامه دهخدا

مهنا. [ م ُ هََ ن ْ نا ] (ع ص ) مهناء. گوارا. گوارا گردیده . گوارا شده . باعافیت . خوشگوار. گوارنده . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 96). گوارا و هاضم و خوشمزه . (غیاث ). سازگار. خوش . گواران . (دستورالاخوان ) :
ای دین پیمبر به جمال تو مزین
وی ملک شهنشه به خصال تو مهنا.

امیرمعزی .


بل مردمیست میوه ترا و تو
نیکو درخت سبز و مهنائی .

ناصرخسرو (دیوان ص 402).


آسیمه بسی کرد فلک بی خبران را
و آشفته بسی گشت بدو کار مهنا.

ناصرخسرو.


هر که از آتش بستر سازد... خواب او مهنا نباشد. (کلیله و دمنه ). فواید و ثمرات آن او را مهنا نشود. (کلیله و دمنه ).
عیش تو بادا به عز و ناز مهنا
بر همه شادی ترا مهیا اسباب .

سوزنی .


لشکرگهت بر حاشیت گوگرد سرخ از خاصیت
بر تو ز گنج عافیت عیش مهنا ریخته .

خاقانی .


یک جهان دل زین درخت و چشمه شاد
جمله را عیش مهنا دیده ام .

خاقانی .


بخت تو خواب دیده ٔ بیدار تا ز آن
بر چشم فتنه خواب مهنا برافکند.

خاقانی .


این دو کبک با یکدیگر عیشی مهنا و وصالی مهیا داشتند. (سندبادنامه ص 121).
ملک خراسان و وراثت سلطنت آل سامان مهیا و مهنا شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 210).
بوستان خانه ٔ عیش است و چمن کوی نشاط
تا مهیا نبود عیش مهنا نرویم .

سعدی .


- مهنا شدن ؛ گوارا شدن :
ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی
عیش بی یار مهنا نشود یار کجاست .

حافظ.


- مهنا گرداندن ؛ گوارا کردن : اسباب سکون و استنامت ... وخفض عیش و آسایش ایشان را مهیا و مهنا گردانید. (التوسل الی الترسل ص 16).
|| آنچه بی رنج به دست رسد و دوراز رنج و زحمت :
مسعود جهانگیر جهاندار که ایزد
داده ست بدو ملک مهیا و مهنا .

مسعودسعد.


دیباچه ٔ سراچه ٔ کل خواجه ٔ رسل
کز خدمتش مراد مهنا برآورم .

خاقانی .


|| (اِ) بزماورد. (مهذب الاسماء). زماورد. نرگس خوان . نرگسه ٔ خوان . میسر. لقمه ٔ خلیفه . لقمه ٔ قاضی . نرجس المائده . نواله . (دستورالاخوان ).
- ابوالمهنا ؛ شراب . (دستورالاخوان ).
ترجمه مقاله