مه مرد
لغتنامه دهخدا
مه مرد. [ م ِه ْ م َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مرد بزرگ . بزرگمرد. || کدخدا و ریش سفید بازار و محله و اصناف . (برهان ). || در بیت زیر گویا مرادف کاروانسالار و بزرگ قافله است :
سالار بار مطران مه مرد جاثلیق
قسیس باربر نه و ابلیس بدرقه .
سالار بار مطران مه مرد جاثلیق
قسیس باربر نه و ابلیس بدرقه .
سوزنی .