ترجمه مقاله

مودار

لغت‌نامه دهخدا

مودار. (نف مرکب ) مودارنده . که دارای موی باشد. که موی دارد. (یادداشت مؤلف ). || چیزی که موی زاید داشته باشد و بدان سبب معیوب گردد. دیده ٔ مودار. (آنندراج ) :
به رنگ دیده ٔ مودار احوالش بود درهم
رقیب امروزمعلوم است ما را در نظر دارد.

شفیع اثر (از آنندراج ).


|| ترک دارو شکافدار، در چینی و بلور و امثال آن . چینی و بلورو شیشه ٔ ترکیده . (یادداشت مؤلف ). آنچه دارای خط و ترک باشد (از شیشه و ظروف و امثال آنها) (یادداشت مؤلف ).
- درّ مودار ؛ درّ ترک دار. قسمی سنگ سپید است که در درون آن چیزی چون موی دیده شود و خدام حرمهای مقدسه آن را چون چیزی مبارک و مقدس به مؤمنین ساده دل دهند و گویند که این مویهای پیامبر یا امام است . (یادداشت مؤلف ).
|| (اِ مرکب ) استبرق . رجوع به استبرق شود.
ترجمه مقاله