موزه فروش
لغتنامه دهخدا
موزه فروش . [ زَ / زِف ُ ] (نف مرکب ) موزه فروشنده . خفاف . کفاش . چکمه فروش .چکمه ساز. کفش فروش . (از یادداشت مؤلف ) :
هنرباید از مرد موزه فروش
سپارد بدو چشم بینا و گوش .
یکی آرزو کرد موزه فروش
اگر شاه دارد به گفتار گوش .
یکی کفشگر بود و موزه فروش
به گفتار او پهن بگشادگوش .
هنرباید از مرد موزه فروش
سپارد بدو چشم بینا و گوش .
فردوسی .
یکی آرزو کرد موزه فروش
اگر شاه دارد به گفتار گوش .
فردوسی .
یکی کفشگر بود و موزه فروش
به گفتار او پهن بگشادگوش .
فردوسی .