ترجمه مقاله

موش خور

لغت‌نامه دهخدا

موش خور. [ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) موش خوار. موش خورنده . که موش را بخورد. (از یادداشت مؤلف ) :
گربه ٔ موش خور بسی دیدی
این یکی موش گربه چشم ببین .

خاقانی .


|| (اِ مرکب ) نوع کوچکترین از جوارح طیور. کوچکترین جوارح طیور. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به موش خوار شود. || (ن مف مرکب ) موش خوار. آنچه موش آن را بخورد. موش خورده . خورده ٔ موش . (از یادداشت مؤلف ). || (در تداول انبارداران ) کسری که در انبار غله پیدا شوداز موش . کسری که انباردار در حساب صاحب غله گذارد مثلاً خرواری پنج من به نام موش خور یعنی خورده ٔ موش . (از یادداشت مؤلف ).
ترجمه مقاله