ترجمه مقاله

موش مرده

لغت‌نامه دهخدا

موش مرده . [ م ُ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مرده موش . موشی که فوت کرده باشد. موشی که مرگ براو عارض شده باشد. (از یادداشت مؤلف ) :
تا چند چو یخ فسرده بودن
درآب چو موش مرده بودن .

نظامی .


|| (اصطلاح عامیانه ) موذی به صورت خرد وناچیز. (یادداشت مؤلف ). کنایه است از شخص آب زیرکاه و رند و ناقلا و موذی که در ظاهر خود را مظلوم و بی گناه و بی آزار و ساکت جلوه دهد.
- مثل موش مرده ؛ سخت ناتوان و بیکاره و زبون . (از یادداشت مؤلف ).
- موش مرده بازی درآوردن ؛ خود را به موش مردگی زدن . ضعف و ناتوانی و بیکارگی وانمودن به دروغ . (از یادداشت مؤلف ). خود را به موش مردگی زدن . معمولاً این ترکیب در حالی که گناهکاری بخواهد حالت بیگناهان و مردم بی آزار و چلمن را به خود گیرد یعنی موش مرده بسازد، نه اینکه همیشه حالت موش مردگی داشته باشد، استعمال می شود. (فرهنگ لغات عامیانه ).
- موش مرده بودن یا شدن ؛ موش مرده گردیدن . به صورت موش مرده درآمدن .
ترجمه مقاله