ترجمه مقاله

موعود

لغت‌نامه دهخدا

موعود. [ م َ ] (ع ص ) وعده کرده شده . (غیاث ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). وعده کرده شده و وعده داده و از پیش خبر داده شده . || تقدیرشده . (ناظم الاطباء) : پس آن که مردنی است می میراند و دیگر را می گذارد تا وقت موعود دررسد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 207). عبادت کرد تا زمانی که اجل موعودش رسید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308). چون ... شرط کردم ... خطبه بنویسم ... خطبه ٔ موعود این است ... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 89).
- ارض موعود ؛ زمین وعده داده شده .
- || کنایه است از بیت المقدس . فلسطین . کنعان . (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به فلسطین شود.
- روز موعود ؛ کنایه است از روز قیامت :
قیمت خود به ملاهی و مناهی مشکن
گرت ایمان درست است به روز موعود.

سعدی .


- مهدی موعود ؛ لقبی از القاب حضرت حجت بن الحسن عسکری (ع ). (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به مهدی شود.
- اجل موعود ؛ مرگ مقدر و مرگ حتمی . (ناظم الاطباء).
|| این کلمه را بعضی ها به معنی دعوت شده یعنی به جای «مدعو» به کار می برند. (از نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز).
ترجمه مقاله