ترجمه مقاله

موقوف کردن

لغت‌نامه دهخدا

موقوف کردن . [ م َ / مُو ک َ دَ ] (مص مرکب ) ترک کردن و برطرف کردن . (ناظم الاطباء). || ایستانیدن . واایستانیدن . به ایستادن داشتن . متوقف ساختن . (از یادداشت مؤلف ). || بازایستانیدن . بازداشتن . بازداشت کردن . توقیف کردن . تحت نظر گرفتن وزندانی ساختن . محبوس کردن . (از یادداشت مؤلف ) : سرای بوسهل فروگرفتند و از آن قوم و پیوستگان او که جمله به بلخ بودند موقوف کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 330). پسرش را با پسر قاید به دیوان آوردندو موقوف کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 324). برادر ما را به قلعت کوهتیز موقوف کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 76). او را به نشابور موقوف کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 400). || ضبط کردن ، چنانکه مال ودارایی را. مصادره کردن . تصرف کردن املاک و اموال کسی را. (از یادداشت مؤلف ) : کسان رفتند و سرایش فروکوفتند و همه ٔ نعمتهایش بستدند و موقوف کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 317). || بسته و متعلق کردن به . وابسته و مشروط ساختن به : امتحان ما را به بازگشت فلان از سفر موقوف کرده است . (از یادداشت لغت نامه ). || در تداول مردم قزوین ، بازایستادن از گریه و زاری . ترک زاریدن و گریستن کردن .
ترجمه مقاله