ترجمه مقاله

مؤخر

لغت‌نامه دهخدا

مؤخر. [ م ُ ءَخ ْ خ َ ] (ع ص ) مبنیاً للمفعول ، سپس چیزی . خلاف مقدم . گویند: ضرب مقدم رأسه و مؤخر رأسه . (منتهی الارب ). مؤخر [ م ُ ءَ خ خ ِ ] . سپس گذاشته شده و سپس مانده . (ناظم الاطباء). واپس داشته شده . (یادداشت مؤلف ). بازپس . (دهار). سپس چیزی خلاف مقدم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)(آنندراج ). آن که پس از دیگری است . مستأخر. پسین . خلاف مقدم . مقابل مقدم . (از یادداشت مؤلف ) : ... به وجود آخر و به زمان مؤخر آمد. (سندبادنامه ص 13)... در سلسله ٔ زمان مؤخر... (سندبادنامه ص 14). || (اِ) دنباله ٔ چشم . (یادداشت مؤلف ).
- مؤخرالعین ؛ دنباله ٔ چشم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). لحاظ. دنبال چشم . دنباله ٔ چشم . آن طرف چشم که دنبالش صدغ است . (یادداشت مؤلف ). گوشه ٔ چشم . (مهذب الاسماء).
|| مؤخرالرحل ؛ دنباله ٔ پالان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || (اِخ ) (اصطلاح فلکی ) نام منزل بیست و هفتم از منازل قمر و آن دو ستاره است مثل مقدم در برج حوت . (غیاث ) (آنندراج ). دو کوکبند روشن ، میان ایشان مقدار نیزه ای از کواکب قوس مجتمع؛ و عرب این هر دو را به مرغهای دلو مانند کنند، یعنی موضعهایی که آب برون می ریزد و آن منزل بیست و هفتم است از منازل قمر و رقیب آن هواست . (جهان دانش ص 124).
ترجمه مقاله