مؤمنا
لغتنامه دهخدا
مؤمنا. [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) مشهور به مؤمن کلو. نسبت تخلص از ولایت نی ریز فارس دارد. مدتها در اصفهان بوده ، بعد به هند و از آنجا به زیارت کعبه رفته . از اوست :
بر هر ورقی که وصف آن موست
چون کاغذ مشک بسته خوشبوست .
عشق به هر خاطری که راه ندارد
هست بلادی که پادشاه ندارد.
بر هر ورقی که وصف آن موست
چون کاغذ مشک بسته خوشبوست .
# # #
عشق به هر خاطری که راه ندارد
هست بلادی که پادشاه ندارد.
(از تذکره ٔ نصرآبادی صص 386-387).