ترجمه مقاله

مؤمن

لغت‌نامه دهخدا

مؤمن . [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) قمشه ای . ملامؤمن . از ولایت قمشه و ساکن اصفهان و از گویندگان قرن یازدهم هجری قمری بود. درویش و لطیفه گوست . در باب میرزاقاضی شیخ الاسلام گوید:
دی شیخ قسم خورد به دین زردشت
کامروز تو را به جرم دین خواهم کشت
در دادوستد طرفه حسابی دارد
بگرفتن مشت مشت و در دادن مشت .

(از تذکره ٔ نصرآبادی ص 407، از فرهنگ سخنوران ).


ترجمه مقاله