ترجمه مقاله

موکل

لغت‌نامه دهخدا

موکل . [ م ُ وَک ْ ک َ ] (ع ص )وکیل گردانیده شده و گماشته شده بر چیزی و کسی که کاری را به وی گذاشته باشند. (ناظم الاطباء). شخصی که کارو بار به او سپرده شده باشد. (از غیاث ) (آنندراج ). کسی که کار و بار به وی سپرده باشند و گماشته و وکیل . || محافظ و نگهبان . (ناظم الاطباء). مأمور. کارگزار. گماشته . گماشته شده . آنکه برای اجرای دستور و انجام دادن کاری مأموریت داشته باشد. || رقیب . (منتهی الارب ) (صراح اللغة). حفیظ. نگاهبان . گماشته . رقیب . نگهبان . مراقب : موکل آب فرات . بر موکلان آب فرات لعنت . (از یادداشت مؤلف ) :
از دولت عشق است به من بر دو موکل
هر دو متقاضی به دو معنی نه به همت .

عنصری .


بر تو موکلند بدین وام روز و شب
بایدت بازداد به ناکام یا به کام .

ناصرخسرو.


بر کهن کردن همه نوها
ای برادر موکل است دهور.

ناصرخسرو.


مأمور به دیدن است چشمت
دندانْت موکل است بر نان .

ناصرخسرو.


در باغ عهد جای تماشا نماند از آنک
صد خار را موکل یک ورد کرده اند.

خاقانی .


آتشی کز جوهر اعدای اوست
هم بر اعدایش موکل کرده اند.

خاقانی .


نی که یک آه مرا هم صد موکل بر سر است
ورنه چرخستی مشبک ز آه پهلوسای من .

خاقانی .


هجر بر سر موکل است مرا
از سرم گرد از آن برانگیزد.

خاقانی .


غلامی که موکل بود خواست نامه به خانه ٔ خویش نویسد و احوال آن سفر به شرح معلوم گرداند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 345).
گفت خر را من به تو بسپرده ام
من تو را بر خر موکل کرده ام .

مولوی .


همگنان در استخلاصش سعی کردند و موکلان در معاقبتش ملاطفت نمودند. (گلستان ).
- موکلان عقوبت ؛ مأموران شکنجه . کسانی که برای تعذیب و شکنجه دادن مقصران و افراد گماشته شوند : موکلان عقوبت در او آویختند. (گلستان ).
- موکل کردن ؛ گماشتن . مأمور ساختن . مراقب گذاشتن . سرپرست و کارگزار ساختن :
بر او بر موکل کنی استوار
کلینوش را با سواری هزار.

فردوسی .


عقل همی گویدم موکل کرد
بر تن و بر جانت کردگار مرا.

ناصرخسرو.


|| مراقب . جاسوس . مأمور. کسی که نهانی اعمال و رفتار کسی را زیر نظر بگیرد. (از یادداشت مؤلف ) : سلطان در نهان نامه ها می فرمود سوی اعیان که موکلان او بودند که نیک احتیاط باید کرد در نگاهداشت یوسف . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 250).
یکی بودم و داند ایزد همی
که بر من موکل کم از ده نبود.

مسعودسعد.


- موکل داشتن ؛ مراقب کردن . موکل کردن . نهانی مأمور ساختن کسی را برای مراقبت و تحت نظر گرفتن کار و رفتار کسی : چند بار این مهتر را بیازمود و خدمتهای مهم فرمود با لشکرهای گران نامزد کرد بر جانب بلخ و تخارستان وختلان و بر وی در نهان موکل داشت سالاری محتشم را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 486).
نفست همیشه پیرو فرمان شرع باد
تا بر سرش ز عقل بداری موکلی .

سعدی .


|| زندانبان . (یادداشت لغت نامه ) : امیر یوسف را با ده سرهنگ و فوجی لشکر به قصد او فرستاد تا... چون شهربندی باشد و آن سرهنگان بر وی موکل و در نهان حاجبش را، طغرل که وی را عزیزتر از فرزندان داشتی ، بفریفتند به فرمان سلطان . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 250).
ترجمه مقاله