ترجمه مقاله

موینه

لغت‌نامه دهخدا

موینه . [ مو ی ِ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) مخفف مویینه . منسوب به مو. منسوب به موی . آنچه نسبت به موی دارد. مویینه .مویین . || (اِ مرکب ) جامه ٔ مویین . مویینه . || چرم مویین . || پوست پرموی .(از یادداشت مؤلف ). چیزهایی که مو داشته باشد مثل پوستین و امثال آن یا از خز و سنجاب . (آنندراج ). پوست دارای موی نرم همچون پوست خز و سنجاب :
در آن موینه چون نظر کرد شاه
بهار ارم دید در بزمگاه .

نظامی .


هر آن موینه کآمد اینجا پدید
بدین چرم بی موی شاید خرید.

نظامی .


سرانجام کآید اجل سوی او
وبال تن او شود موی او
بدان موینه قصد خونش کنند
به رسوایی از سر برونش کنند.

نظامی .


ز هر موینه کآن چو گل تازه بود
گرانمایه ها بیش از اندازه بود.

نظامی .


و رجوع به مویین و مویینه شود.
ترجمه مقاله