ترجمه مقاله

موییدن

لغت‌نامه دهخدا

موییدن . [ مو دَ ] (مص ) گریستن و به آواز بلند گریه کردن . (ناظم الاطباء). گریه کردن و گریستن باشد. (از برهان ). مویه کردن . زاریدن . گریه کردن . (یادداشت مؤلف ). بر مرده نوحه و زاری کردن . (ناظم الاطباء). نوحه کردن . (از برهان ). شیون کردن :
بدو گفت چندین چه مویی همی
که تخت کیان را بشویی همی .

فردوسی .


بدرّید جامه به تن زال زر
بمویید و بنشست بر خاک بر.

فردوسی .


کنون زود پیرایه بگشاز روی
به پیش پدر شو به زاری بموی .

فردوسی .


از دولت ما دوست همی نازد گو ناز
بر ذلت خود خصم همی موید گو موی .

فرخی .


ما به شادی همه گوییم که ای رود بموی
ما به پدرام همی گوییم ای زیر بنال .

فرخی .


مرا همه کس گویند خیرخیر مموی
مرا همه کس گویند خیرخیر منال .

قطران تبریزی .


هم بمویید هم از مویه گران درخواهید
که بجز مویه گر خاص نشایید همه .

خاقانی .


بر واقعه ٔ رشید مویم
یا تعزیت امام دارم .

خاقانی .


آن دل که رضای تو نجوید
به گر به قضای بد بموید.

نظامی .


ای تن از جان بر دل چون نال نال
ای دل از غم بر تن چون موی موی .

خواجوی کرمانی .


بس که در پرده چنگ گفت سخن
ببرش موی تا نموید باز.

حافظ.


خنده و گریه ٔ عشاق زجای دگر است
می سرایم به شب و وقت سحر می مویم .

حافظ.


ورجوع به مویه و مویه کردن شود.
ترجمه مقاله