ترجمه مقاله

موی شکافتن

لغت‌نامه دهخدا

موی شکافتن .[ ش ِ ت َ ] (مص مرکب ) شکافتن موی را از درازا و این مبالغت است در دقت تیراندازی و نیزه زنی :
نه هرکه موی شکافد به تیر جوشن خای
به روز حمله ٔ جنگاوران بدارد پای .

سعدی (گلستان ).


به تیر و سنان موی بشکافتیم
چو دولت نبد روی برتافتیم .

سعدی (بوستان ).


|| کنایه است از دقت بسیار در کاری ورزیدن . در درک یا حل یا بیان مسأله و نکته ای سخت دقت کردن . ذوق و دقت و باریک بینی بسیار در نکته ای به کار بستن . (از یادداشت مؤلف ) :
دل گرچه در این بادیه بسیار شتافت
یک موی ندانست ولی موی شکافت
اندر دل من هزار خورشید بتافت
آخر به کمال ذره ای راه نیافت .

(منسوب به ابوعلی سینا).


سخن دانی که بشکافد مثل موی
سخن گویی که بچکاند مثل زر.

فرخی .


پدر آنجا که سخن خواند بشکافد موی
پسر آنجا که سخن گوید بچکاند زر.

فرخی .


گر شکافی به معرفت همه موی
ور زبان تو هست گوهرپاش .

عطار.


ترجمه مقاله