ترجمه مقاله

مژدگانی دادن

لغت‌نامه دهخدا

مژدگانی دادن . [ م ُ دَ / دِ دَ ] (مص مرکب ) بُشر. بُشری ̍. ابشار. (تاج المصادر). تبشیر. مشتلق دادن . مژده لق دادن . مشتلقانه دادن . عطیه ای یا مالی به آورنده ٔ خبرخوش دادن . دادن عطیه ای به بشیر. دادن چیزی به مژده ور :
ناداده مژدگانی و نادیده مژده ور
دیدیم فر طلعت آن عالم هنر
ما را به فرطلعت خویش آن سپهرفضل
خود داد مژدگانی و خود بود مژده ور.

سوزنی .


گر ز آمدنت خبر بیارند
من جان بدهم به مژدگانی .

سعدی (طیبات ).


مژدگانی بده ای دل که دگر مطرب عشق
راه مستانه زد و چاره ٔ مخموری کرد.

حافظ.


مژدگانی بده ای خلوتی نافه گشای
که ز صحرای ختن آهوی مشکین آمد.

حافظ.


ترجمه مقاله