ترجمه مقاله

میانجی کردن

لغت‌نامه دهخدا

میانجی کردن . [ ک َ دَ ](مص مرکب ) توسط نمودن و وساطت کردن . || واسطه قرار دادن . حکم کردن . (ناظم الاطباء). داور قراردادن : هر که را با کسی خصومت بود نزدیک او آمدندی تا او میانجی کردی . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
ازین سودمندی بود زان زیان
خرد را میانجی کن اندرمیان .

فردوسی .


هر آن کس که باشد خداوندگاه
میانجی خرد را کند بر دو راه .

فردوسی .


سرت را نخواهد همی تن به جای
میانجی کن اکنون بدین هر دو رای .

فردوسی .


و رجوع به میانجی شود. || واسطه انگیختن :
سپه به که برنا بود ز آنکه پیر
میانجی کند چون رسد تیغ و تیر.

نظامی .


|| صلح دادن . (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله