ترجمه مقاله

میرآخور

لغت‌نامه دهخدا

میرآخور. [ خوَرْ / خُرْ ] (اِ مرکب ) میرآخر. جَشّار. (منتهی الارب ). داروغه ٔ اصطبل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (غیاث ). آخور سالار. رئیس اصطبل و مهتران . امیرآخور. (یادداشت مؤلف ) :
هندوی میرآخورش دان آن دو صفدر کز غزا
هفت دریا را به رزم هفتخوان افشانده اند.

خاقانی .


میرآخوری تو چرخ را کار
کاه و جو از آن کشد در انبار.

نظامی .


میرآخور دیگر و خر دیگر است
نی هر آنکو اندر آخور شد خر است .

مولوی .


میرآخور گرچه در آخور بود
هرکه او را خر بگوید خر بود.

مولوی .


بس که در اصطبلش آمد باخت اسب خویش را
در تلاش خدمت میرآخوری سام سوار.

محمد سعید اشرف .


ترجمه مقاله