میرابی
لغتنامه دهخدا
میرابی . (حامص مرکب ) شغل و پیشه ٔ میراب . عمل میراب . عمل مباشرت و نظارت بر تقسیم آب :
خضر نتواند به آب زندگی از ما خرید
منصب میرابی سرچشمه ٔ آئینه را.
رجوع به میراب شود. || (اِ مرکب ) حقی که به جهت تقسیم آب به میرابها دهند.
خضر نتواند به آب زندگی از ما خرید
منصب میرابی سرچشمه ٔ آئینه را.
میرزاصائب .
رجوع به میراب شود. || (اِ مرکب ) حقی که به جهت تقسیم آب به میرابها دهند.