ترجمه مقاله

میشوم

لغت‌نامه دهخدا

میشوم . [ م َ ] (از ع ، اِ) بداُغُر. (لغت فرس اسدی ). نامبارک و ناخجسته و نافرجام وضد میمون و باشآمت و بداختر و منحوس و بدشگون و بدفال و بدبخت و مطرود و ملعون . (ناظم الاطباء). این لفظغلط است ، صحیح مشؤوم به فتح میم و سکون شین است . (از غیاث ) (از آنندراج ). استعمال این کلمه در کتب دیگر نیز از عربی و فارسی دیده شده است و صواب در آن یا«مشؤوم » است بر وزن مفعول یا «مشوم » به حذف همزه تخفیفاً و آن اسم مفعول از شأم است و میشوم به هیچ وجه صحیح نیست چه ، فعلی از ماده ٔ «ی ش م » در لغت عربی نیامده است و ظاهراً اصل در آن «مشوم » بوده که در اثرکثرت استعمال و تقابل با «میمون » که نقیض بر آن است بی اراده یایی در مشوم افزوده اند و حمل کلمه بر مجاور آن لجامعالتناسب و الازدواج در کلام عرب متداول است .(از حاشیه ٔ مرحوم قزوینی بر مرزبان نامه ص 269). بدشگون . بدیمن . شوم . نامبارک . نحس . در تداول فارسی مشؤوم . (از یادداشت مؤلف ). بداختر. (دهار) :
غلیواج از چه میشوم است از آنکه گوشت برباید
هما ایرا مبارک شد که قوتش استخوان باشد.

عنصری .


پوک بادات بر سرای میشوم
بیش از آن کز بر ده انبار است .
؟ (از لغت فرس اسدی نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ نخجوانی ).
ابداً در میان آن قوم میشوم و گروه مذموم شایع شد.(تاریخ جهانگشای جوینی ). و رجوع به مشؤوم و شوم شود.
ترجمه مقاله