ترجمه مقاله

میلک

لغت‌نامه دهخدا

میلک . [ ل َ ] (اِ مرکب ) پارچه ای که از شهر نوشاد آرند. (غیاث ) (آنندراج ). پارچه ای است ستبر. (یادداشت لغت نامه ) : طبع صوفی کرد او را به میلکی خشنود کردند. (نظام قاری ص 140).
میلک و میخک و کرباس و قدک در کارند.
تا تو رختی به بر آری و به غفلت ندری .

نظام قاری .


ارمک و قطنی عین البقر و رومی باف
میله ٔ میلک و لالائی بی حد و شمار.

نظام قاری .


بر جامه ٔ کتان بهاری چه اعتماد
میلک مگر به بقچه ٔ خاص شما رود.

نظام قاری .


ای که میلک جهت جامه نخواهی که قوی است
کاش می بود به درزیت از این جامه هزار.

نظام قاری .


مرا چون درآجیده میلک نهند
به بخت من انگشت کاری کنند.

نظام قاری .


یارب این نو خلعتان با میلک و میخک رسان
کاین تکبر از قبای صوف و دیبا می کنند.

نظام قاری .


برد و میلک خاص و میخک ، قیف و قطنی گو برو
صوف گوبازآ که قاری ترک این شش می کند.

نظام قاری .


ترجمه مقاله