میویز
لغتنامه دهخدا
میویز.[ می ] (اِ) مویز. میمیز. کشمش . (یادداشت مؤلف ) : از وی [ از مالن ] میویز طایفی خیزد. (حدودالعالم ). و نبیذ و خرما و میویز چون اندک طبخی بیابد حلال شود. (راحةالصدور راوندی ). چون عصیر خرما و میویز و انگور به هم بیامیزند. (راحةالصدور راوندی ).
باز میویز فراوان به تنقل می خور
آن زمان از سر گردوی کنک مغز درآر.
و رجوع به مویز شود.
باز میویز فراوان به تنقل می خور
آن زمان از سر گردوی کنک مغز درآر.
بسحاق اطعمه .
و رجوع به مویز شود.