ترجمه مقاله

می خوردن

لغت‌نامه دهخدا

می خوردن . [م َ / م ِ ی ْ خُوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) شراب خوردن . باده خوردن . شراب نوشیدن . می نوشیدن :
می خورم تا چو نار بشکافم
می خورم تا چوخی بر آماسم .

ابوشکور بلخی .


پنج شش می بخورد پر گل گشت
روی آن ماه نیکوان یکسر.

فرخی .


روز دیگر همه کس می خورد و شاد زید
کیست آن کس که مرا یارد گفتن که مخور.

فرخی .


می خور کت بادنوش بر سمن و پیلگوش
روز رش و رام و جوش ، روز خور و ماه و باد.

منوچهری .


شهنشه گفت رامین را تو می ده
که می خوردن ز دست دوستان به .

(ویس و رامین ).


بر دروغ و زنا و می خوردن
روز و شب همچو زاغ ناهارند.

ناصرخسرو.


آبادی میخانه ز می خوردن ماست
خون دو هزار توبه در گردن ماست .

(منسوب به خیام ).


زخمی که سه یک بودت خواهی دو سه شش گردد
یکدم سه یکی می خور بایار به صبح اندر.

خاقانی .


هزار از بهر می خوردن بود یار
یکی از بهر غمخوردن نگهدار.

نظامی .


ای دل که ترا گفت که این دم می خور
کان گه که نباشی غم عالم می خور.

کمال اسماعیل .


هر که می با تو خورد عربده کرد
هر که روی تو دید عشق آورد.

سعدی .


بیار ساقی دریای مشرق و مغرب
که دیر مست شود هرکه می خورد بدوام .

سعدی .


مر این صوفیان بین که می خورده اند
مرقع بسیلی گرو کرده اند.

سعدی .


می چنان خور که او مباح بود
نه از او خانه مستراح بود.

اوحدی .


تا نخواهد طبیعتت می خور
چونکه خواهددگر نشاید خورد.

ابن یمین .


نگویمت که همه ساله می پرستی کن
سه ماه می خور و نه ماه پارسا می باش .

حافظ.


می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون نیک بنگری همه تزویر می کنند.

حافظ.


و رجوع به می خوار و می خواره شود.
ترجمه مقاله