ترجمه مقاله

می زدگان

لغت‌نامه دهخدا

می زدگان . [ م َ / م ِ زَ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) ج ِ می زده . (ناظم الاطباء). خمار. خماری . مست و مخمور. سیه مست :
می زدگان را گلاب باشد قطره ٔ شراب
باشد بوی بخور بوی بخار کباب .

منوچهری .


می زدگانیم ما در دل ما غم بود
چاره ٔ ما بامداد رطل دمادم بود.

منوچهری .


و رجوع به می زده شود.
ترجمه مقاله