ترجمه مقاله

نائرة

لغت‌نامه دهخدا

نائرة.[ ءِ رَ ] (ع اِ) نایره . آتش و شعله . (غیاث ) (آنندراج ). گرمی آتش و حرارت . (ناظم الاطباء). شرر. لهیب . آتش . (شمس اللغات ). ج ، نائرات ، نوایر : لشکریان را از برای دفع شر و اطفای آن نائره برنشاند. (سندبادنامه ص 202). نایره ٔ آن محبت منطفی شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 331). و بدان تسکین نائره ٔ جوع میکردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 296). چون کار از حد بگذشت ائمه و علما و زهاد و صلحای شهر امان خواستند و قرآن مجید را شفیع ساختند تا نائره ٔ آن فرو نشست . (ترجمه ٔتاریخ یمینی ص 74). ابوالقاسم بن سمجور به مرمه ٔ آن حال و رفو آن خرق باز ایستاد و تسکین آن نائره و اطفاء آن جمره بکرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 184). و نایره ٔ آتش بلیت خامد نشود. (جهانگشای جوینی ). بل که در اطفاء نائره ٔ گرمای اسدی آن جرعه ٔ سامی که بنوشند. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان آوی ). || دشمناگی . (منتهی الارب ). دشمنی . (آنندراج ) (غیاث ). شر. (دهّار). عداوت . (شمس اللغات ). شحناء. (اقرب الموارد). فتنه . کینه . دشمنی . (ناظم الاطباء): نأرالفتنه ؛ وقعت وانتشرت ، فهی نائرة. (اقرب الموارد). یقال بینهم نائرة ای عداوة. (اقرب الموارد). سعیت فی اطفاء النائرة؛ تسکین الفتنه . (اقرب الموارد). ج ، نوائر. || آتش جای . || زغال . || (ص ) زمینی که از خشکی گیاههای آن زرد شده باشد. (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله