ترجمه مقاله

نااهل

لغت‌نامه دهخدا

نااهل . [ اَ ] (ص مرکب ) ناقابل . نالایق . آنکه سزاوار نباشد. (ناظم الاطباء). کسی که قابل انجام کار مخصوصی نیست . کسی که قابل فهم مطلبی نیست ، یا قابل نگهداری رازی نیست . (از فرهنگ نظام ). مقابل اهل . نالایق . ناسزاوار. نامستحق . ناسزا. غیرذیصلاح :
و مر اهل و نااهل راوجولاهه را همه علوفه بداد. (تاریخ بخارا ص 105).
و آنکه نااهل سجده شد سر او
قفل بر قفل بسته شد در او.

نظامی .


پند سعدی نکند در دل نااهل اثر
دوزخی راسوی جنت نتوان برد به زور.

سعدی (غزلیات ).


نااهل را نصیحت سعدی چنانکه هست
گفتیم اگر به سرمه تفاوت کند عمی .

سعدی .


ترا خامشی ای خداوند هوش
وقار است و نااهل را پرده پوش .

سعدی (بوستان ).


|| ناکس . (آنندراج ). غیرموافق و نادرست و منافق . (ناظم الاطباء). فرومایه . پست . وضیع :
با مردم نااهل مبادت صحبت
کزمرگ بتر صحبت نااهل بود.

خواجه عبداﷲ انصاری .


خرد بر مدح نااهلان بخندد
کسی بر گردن خر دُر نبندد.

ناصرخسرو.


با مردم پاک اصل و عاقل آمیز
وز نااهلان هزار فرسنگ گریز.
گر زهر دهد ترا خردمند بنوش
ور نوش رسد ز دست نااهل بریز.

خیام .


گفت آنچه تو گوئی سخن نااهلان و نادانان است . (قصص ص 10).
بید باری ایمن است از زحمت هر کس ولی
سنگ نااهلان خورد شاخی که باشد میوه دار.

سنائی .


باد درسبلت نااهل مدم
گرچه نااهل خریدار دم است .

خاقانی .


خاقانی اگر چه نیک اهلی
نااهلانت بدی نمایند.

خاقانی .


چه بهره میبری از اختلاط نااهلان
بجز شراره و دود از دکان آهنگر.

ظهیر فاریابی .


ز نااهلان همان بینی در این بند
که دید آن ساده مرغ از کپئی چند.

نظامی .


همائی چون تو عالیقدر حرص استخوان تا کی
دریغ آن سایه ٔ دولت که بر نااهل افکندی .

نظامی .


ز سرگردانی تست اینکه پیوست
به هر نااهل و اهلی میزنم دست .

نظامی .


وعده ٔ اهل کرم گنج روان
وعده ٔنااهل شد رنج روان .

مولوی .


پرنیان و نسیج بر نااهل
لاجورد و طلاست بر دیوار.

سعدی (گلستان ).


|| فرزندی که برخلاف اخلاق خانواده اش بدکار بیرون آید. (ناظم الاطباء). بچه ٔ نااهل ، فرزند ناخلف . مقابل اهل به معنی خلف :
معلم گو ادب کم کن که من ناجنس شاگردم
پدر گو پند کمتر ده که من نااهل فرزندم .

سعدی .


پرتو نیکان نگیرد هر که بنیادش بد است
تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است .

(گلستان ).


ترجمه مقاله