ترجمه مقاله

نابالغ

لغت‌نامه دهخدا

نابالغ.[ ل ِ ] (ص مرکب ) کودک . آن که هنوز به سن تمیز نرسیده باشد. (آنندراج ). نارسیده . کودکی که به سن بلوغ و رشد نرسیده باشد. (ناظم الاطباء). صغیر. خواب نادیده . به حد مردان نرسیده . به حد زنان نرسیده :
شنیدم که نابالغی روزه داشت
به صد محنت آورد روزی به چاشت .

سعدی .


یکی تشنه میگفت و جان می سپرد
خنک نیکبختی که در آب مرد
بدو گفت نابالغی کای عجب
چو مردی چه سیراب و چه تشنه لب .

سعدی (بوستان ).


|| نادان . ساده لوح . که قوه ٔ تشخیص ندارد. که صاحب تمیز نیست :
همه گفتند کاین خیال بد است
قول نابالغان بی خرد است .

نظامی .


چو با او ساختی نابالغی جنگ
ببالغتر کسی برداشتی سنگ .

نظامی .


ترجمه مقاله