نابرده
لغتنامه دهخدا
نابرده . [ ب ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نبرده . تحمل نکرده .
- نابرده رنج ؛ بدون تحمل رنج :
نابرده رنج گنج میسر نمیشود
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد.
|| نبرده .
- نابرده دست ؛ دست نبرده . دست نزده :
نهفته همه بوم گنج من است
نیاکان بدو هیج نابرده دست .
بدین درج و این قفل نابرده دست
نهفته بگوئید چیزی که هست .
- نابرده گمان ، گمان نبرده :
بامدادی ز پی صید برون رفت بدشت
بامی و مطرب و نابرده به پرخاش گمان .
- نابرده رنج ؛ بدون تحمل رنج :
نابرده رنج گنج میسر نمیشود
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد.
سعدی .
|| نبرده .
- نابرده دست ؛ دست نبرده . دست نزده :
نهفته همه بوم گنج من است
نیاکان بدو هیج نابرده دست .
فردوسی .
بدین درج و این قفل نابرده دست
نهفته بگوئید چیزی که هست .
فردوسی .
- نابرده گمان ، گمان نبرده :
بامدادی ز پی صید برون رفت بدشت
بامی و مطرب و نابرده به پرخاش گمان .
ازرقی .