نابرومند
لغتنامه دهخدا
نابرومند. [ ب َ م َ ] (ص مرکب ) زمین بائر. ناآباد. متروک . ویرانه :
وگر نابرومند جائی بود
وگر ملک بی پر و پائی بود.
که ناکشته باشد به گرد جهان
زمین فرومایگان و مهان .
وگر نابرومند راهی بود
وگر بر زمین گورگاهی بود.
|| مقابل برومند.رجوع به برومند شود :
بسان میوه دار نابرومند
امید ما و تقصیر تو تا چند؟
وگر نابرومند جائی بود
وگر ملک بی پر و پائی بود.
که ناکشته باشد به گرد جهان
زمین فرومایگان و مهان .
فردوسی .
وگر نابرومند راهی بود
وگر بر زمین گورگاهی بود.
فردوسی .
|| مقابل برومند.رجوع به برومند شود :
بسان میوه دار نابرومند
امید ما و تقصیر تو تا چند؟
نظامی .