ترجمه مقاله

نابسامان

لغت‌نامه دهخدا

نابسامان . [ ب ِ ] (ص مرکب ) بی ساز و برگ . (ناظم الاطباء). چیزی که هیچ سامان و اسباب با خود نداشته باشد. (آنندراج ). مختل . || بی سامان . بی سرانجام . بدون ترتیب و نظم و آراستگی . (ناظم الاطباء). آشفته کار. بی هنجار :
ای فلک سخت نابسامانی
کژرو و باژگونه دورانی .

مسعودسعد.


برگ کاهی نیست کشت نابسامان مرا
خوشه از اشک پشیمانی است دهقان مرا.

صائب .


|| گمراه . بدکار. فاسد. فاسق : ای نابسامان مگر پنداری که من از تهتک تو در ابواب فسق و فساد و تفریق مال من در وجه مراد و آرزو غافلم . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 330). || ناشایست . نامناسب . ناهنجار. شنیع. مذموم . ناپسندیده : وضیع و شریف از این کار نابسامان و حرکت شنیع زبان تعبیر و تعنیف دراز کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 168). چون مشاهده کردند که افعال خورشاه نابسامان است . (رشیدی ). و ازافعال ذمیمه و اخلاق نابسامان او همیشه دلتنگ بودی . (تاریخ طبرستان ).
ترجمه مقاله