ترجمه مقاله

ناجوانمردی

لغت‌نامه دهخدا

ناجوانمردی . [ ج َ م َ ] (حامص مرکب ) عمل ناجوانمرد. حالت و چگونگی ناجوانمرد. نامردی . دون همتی . سفلگی . فرومایگی . پستی . بی حمیتی : اگر منوچهر این ناجوانمردی نکند امیرمحمود هشیار و بیدار و گربز و بسیاردان است . (تاریخ بیهقی ).
بیوفائی ز ناجوانمردی
کرد با من دمی بدین سردی .

نظامی .


و از ایشان جز فضول و ناجوانمردی کس ندید. (تاریخ طبرستان ).
ناجوانمردی است چون جانوسیار و ماهیار
یار دارا بودن و دل با سکندر داشتن .

قاآنی .


در مورد زنان نیز بکار برده شده است :
به رامین گر تو صد چندین شتابی
ز من [ دایه ] این ناجوانمردی نیابی .

(ویس و رامین ).


جوابش داد دایه گفت زین پس
نبیند ناجوانمردی ز من کس .

(ویس و رامین ).


|| بخل . امساک . تنگ چشمی . لئامت . خست . آزمندی . زفتی . مقابل جوانمردی به معنی رادی و سخاوت و کرم و بخشندگی :
ناجوانمردی بسیار بود چون نبود
خاک رااز قدح مرد جوانمرد نصیب .

منوچهری .


|| ظلم . بیرحمی . جفاکاری . شقاوت . سخت دلی . سنگین دلی . تبهکاری :
و این چه ناجوانمردی و بیرحمی بود که از شره نفس من بر این حیوان رفت . (سندبادنامه ص 153).
خیال از ناجوانمردی همه روز
بعشوه میفزاید بر دلم سوز.

نظامی .


|| ناپاکی . کار زشت . بی عفتی . بی ناموسی . دست درازی به ناموس و عصمت دیگران . کردن آنچه مغایر جوانمردی است : گفت سرهنگی ازآن ملک هر شب یا هر دو شب بر دختر من فرود آید از بام بی خواست من و از دختر و ناجوانمردی همی کند و مرابا او طاقت نیست . (تاریخ سیستان ).
ترجمه مقاله