ترجمه مقاله

ناخنه

لغت‌نامه دهخدا

ناخنه . [ خ ُ ن َ / ن ِ ] (اِ) ظفر. ظَفَرَه . (مهذب الاسماء). مرضی است از امراض چشم و آن گوشتی باشد که در گوشه ٔ چشم بهم میرسد و بتدریج تمام چشم را می گیرد. گویند از نگاه کردن به ستاره ٔ سهیل آن کوفت برطرف می شود. و آنچه در چشم آدمی بهم میرسد اگر علاج نکنند زیاده گردد و آنچه در چشم اسب و استر بهم رسد اگر در ساعت نبرند هلاک سازد. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ). گوشت پاره ای که در گوشه ٔ چشم پدید آید و بتدریج همه ٔ چشم را فرا گیرد. (ناظم الاطباء) :
هر چه در چشم عمر ناخنه بود
ناخن قهر تو عیان برداشت .

مجیر بیلقانی .


جهان به چشمی ماند در او سیاه و سپید
سپید ناخنه دار و سیاه نابینا.

خاقانی .


تن چو ناخن شد استخوانم از آنک
بخت را ناخنه بچشم برست .

خاقانی .


ترسم که بچشم ابلق عمر
از ناخنه استخوان ببینم .

خاقانی .


چشم بهی مدار که در چشم روزگار
آن ناخنه که بود بدل شد به استخوان .

خاقانی .


منکران فضل را جز ناخنه ناخن مباد
کز چنین سگ مردمان باشد دریغ این استخوان .

نظامی .


در چشم تو چون ناخنه پیدا باشد
از بهر تو تشویش مهیا باشد.
چیزی که در این مرض بود فایده مند
در نزدیک حکیم روشنایا باشد(؟)

یوسفی حکیم (از آنندراج ).


ترجمه مقاله