ترجمه مقاله

ناخنک

لغت‌نامه دهخدا

ناخنک . [ خ ُ ن َ ] (اِ مصغر) ماده ٔ فاسدی است که به شکل ناخن در چشم انسان وحیوان پیدا میشود. (فرهنگ نظام ). مرضی است که اگر در چشم آدمی بهم رسد در صورت علاج نکردن زیاده گردد و اگر در چشم اسب و استر بهم رسد، اگر در حال علاج نکنند بکشد و شبیه است به ناخن ، و با لفظ آوردن ، بریدن ، دمیدن ، رستن ، مستعمل است . و گویند که به دیدن سهیل این مرض برطرف شود. (از آنندراج ). ناخنه :
شمع محفل کنم آندم که دل روشن را
ماه نو ناخنک دیده شود روزن را.

عارف کاشانی (از آنندراج ).


|| گوشه ٔ ناخن که بلند شده در گوشت فرو رود. (فرهنگ نظام ). || مرضی است که در سم ّ چارپا بخصوص خر پیدا میشود. || نام تخمی است دوائی که نام دیگرش اکلیل است . || نام قلمی است از زرگر که سرش به شکل ناخن است . || درقزوین هیزم های پیچیده و خیلی کوچک را که در ساق درخت انگور است ناخنک میگویند و آنها را میبرند که ساقه ضعیف نشود. (فرهنگ نظام ). || ناخن کوچک . (لغات فرهنگستان ).
ترجمه مقاله