ناخوردن
لغتنامه دهخدا
ناخوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص منفی ) نخوردن . امساک . بر اثر بیماری یا ناداری یا خست از خوردن امساک کردن :
ز ناخوردنش چشم تاریک شد
تن پهلوانیش باریک شد.
ناخوردنت ار چه دلپذیر است
زین یکدو نواله ناگزیر است .
که ز ناگفتنش خلل زاید
یا ز ناخوردنش بجان آید.
ز ناخوردنش چشم تاریک شد
تن پهلوانیش باریک شد.
فردوسی .
ناخوردنت ار چه دلپذیر است
زین یکدو نواله ناگزیر است .
نظامی .
که ز ناگفتنش خلل زاید
یا ز ناخوردنش بجان آید.
سعدی (گلستان ).