ترجمه مقاله

ناداشت

لغت‌نامه دهخدا

ناداشت . (ص مرکب ) (از: نا (نفی ، سلب ) + داشت ) در این جا بجای «نادار» اسم فاعل مرخم بکار رفته . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). مفلس . پریشان . بی نوا. (برهان قاطع) (آنندراج ). مفلس . پریشانحال . تهیدست . بینوا. (ناظم الاطباء). مفلس . (سروری بنقل رشیدی ) (غیاث اللغات ). درویش .تنک مایه . نادار : و بحکم آنک مردم جهان بیشترین درویش بودند و ناداشت ... او را تبع بسیار جمع شد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ). و از مال و ملک می ستد و به ناداشتان میداد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ). || قومی از گدایان را نیز گویند که بر در دکانها روند و چیزی طلبند اگر چیزی به ایشان ندهند گوشت اعضای خود را ببرند. (برهان قاطع) (آنندراج ). و آن جماعت را کنگر نیز گویند. (جهانگیری ) (شمس اللغات ) (انجمن آرا)(از رشیدی ). گروهی از گدایان که آنها را شاخشانه نیز گویند. (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) :
شوخی ناداشت ز جلاد بیش
کو تن غیری برد این جان خویش .

امیرخسرو (از انجمن آرا).


|| (مص مرخم ) ناداشتن . فقر. افلاس . تنگدستی . بینوائی . مفلسی . تهیدستی :
ز ناداشت هر کو نراند مراد
فرومانده باشد نه پرهیزگار.

عنصری .


|| (ص مرکب ) بی شرم . بی حیا. بی آزرم . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (رشیدی ) :
چنین آمده ست از بزرگان پیر
که با هیچ ناداشت کشتی مگیر.

نظامی (از انجمن آرا).


|| بی اعتقاد. (ناظم الاطباء). مردم بی اعتقاد. از (برهان قاطع) (آنندراج ).
ترجمه مقاله