ترجمه مقاله

نادیدن

لغت‌نامه دهخدا

نادیدن . [ دی دَ ] (مص منفی ) ندیدن . مقابل دیدن . رجوع به دیدن شود :
مرا آرزو چهره ٔ رستم است
ز نادیدنش جان من پر غم است .

فردوسی .


رطب خور خار نادیدن ترا سود
که بس شیرین بود حلوای بیدود.

نظامی .


سعدیا روی دوست نادیدن
به که دیدن میان اغیارش .

سعدی .


زیانکارتر عیبی عیب خود نادیدن است . (تاریخ گزیده ).
چشم عاشق کشش از دور به ایما می گفت
که من از حسرت نادیدن خویشم بیمار.

؟


من طاقت نادیدن روی تو ندارم
مپسند که در حسرت دیدار بمیرم .

هلالی .


آنچه نشنیده گوش آن شنوی
و آنچه نادیده چشم آن بینی .

هاتف .


ترجمه مقاله