نارسا
لغتنامه دهخدا
نارسا. [ رَ ] (نف مرکب ) نابالغ. ناواصل . (انجمن آرا) (آنندراج ). || کوتاه . قاصر.که نتواند رسیدن . قصیر. که رسنده نیست :
همت پستم مرا محروم کرد از کار خویش
میوه نارس نیست دست بینوایان نارساست .
|| که بلند و رسا نیست : آواز نارسا. || کودکی که هنوز به حد بلوغ نرسیده . (انجمن آرا) (آنندراج ) . || ناقص . خام . (انجمن آرا) (آنندراج ). غیرکامل :
سر نامه را نشأه نام خداست
که بی نام او نشأه ها نارساست .
|| نامناسب . نالایق . نادرست . || بی ادب . گستاخ . (ناظم الاطباء).
همت پستم مرا محروم کرد از کار خویش
میوه نارس نیست دست بینوایان نارساست .
قدسی .
|| که بلند و رسا نیست : آواز نارسا. || کودکی که هنوز به حد بلوغ نرسیده . (انجمن آرا) (آنندراج ) . || ناقص . خام . (انجمن آرا) (آنندراج ). غیرکامل :
سر نامه را نشأه نام خداست
که بی نام او نشأه ها نارساست .
شیخ عبدالعزیز.
|| نامناسب . نالایق . نادرست . || بی ادب . گستاخ . (ناظم الاطباء).