ترجمه مقاله

نارس

لغت‌نامه دهخدا

نارس . [ رَ ] (ن مف مرکب ) میوه ٔ خام و نرسیده . (انجمن آرا). میوه ٔ خام و شراب خام که قابل خوردن نباشد و گاهی بر گلهای ناشکفته نیز اطلاق کنند. (آنندراج ). چیزی که نرسیده و پخته نشده باشد.کامل نشده . خام . به حد کمال نرسیده . (ناظم الاطباء). نارسیده . نرسیده . خام . فج . کال . ناپخته :
همت پستم مرا محروم کرد از کار خویش
میوه نارس نیست دست بینوایان نارساست .

قدسی (از آنندراج ).


نرگس اکثر از چمن نارس به نرگسدان رود
در غریبی بیشتر طبع سخنور خورده آب .

محمد سعید اشرف (از آنندراج ).


ترجمه مقاله