ترجمه مقاله

ناساخته

لغت‌نامه دهخدا

ناساخته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) نابسیجیده . بی تهیه . بی ساز و برگ . ناآماده :
ولیکن بدینگونه ناساخته
گر آیم دمان گردن افراخته .

فردوسی .


ناساخته رحلت باید کرد. (کلیله و دمنه ). پیوسته چنان نشین که گویی دشمن بر در است تا اگر ناگه از در درآید ناساخته نباشی . (مجالس سعدی ). || ناتمام . نامهیا. ناقص . کامل و تمام و مهیا نشده : صاحب غازی و دیگران کارها بجد پیش گرفتند و آنچه ناساخته بود بتمامی بساختند. (تاریخ بیهقی ص 34). || غافل . بی فکر و اندیشه . بی پروا. (ناظم الاطباء). || نساخته :
همی گفت ناساخته خانه را
چرا ساختم رزم بیگانه را.

فردوسی .


ترجمه مقاله