ناسودمند
لغتنامه دهخدا
ناسودمند. [ م َ ] (ص مرکب ) بی فایده . بیهوده . بی حاصل . بی سود. بی اثر :
بدان دشت چه گرگ و چه گوسفند
چو باشند بیکار و ناسودمند.
که گستهم و بندوی را کرده بند
به زندان کشیدند ناسودمند.
که ازبهر من دل نداری نژند
نکوشی به فریاد ناسودمند.
- سخن (گفتار) ناسودمند :
کزو برتن من نیاید گزند
نگردد بگفتار ناسودمند.
شنیدم سخن های ناسودمند
دلم نیست ترسان ز بیم گزند.
زمانی فرود آی و بگشای بند
چه گوئی سخنهای ناسودمند.
کرا در خرد رای باشد بلند
نگوید سخنهای ناسودمند.
|| زیان بخش . موذی . آزاررساننده :
بپرهیز ازآن مرد ناسودمند
که خیزد از او درد و رنج و گزند.
وگر زین بپیچی گزند آیدت
همه کار ناسودمند آیدت .
که اندر جهان چیست ناسودمند
که آرد بدین پادشاهی گزند.
|| پرزیان . پرآسیب . خطرناک :
بدو گفت بهرام کاین گوسفند
که آرد بدین جای ناسودمند.
نترسد ز کردار چرخ بلند
شود زندگانیش ناسودمند.
که آمد ز برگ درخت بلند
خروشی پر از هول و ناسودمند.
بدان دشت چه گرگ و چه گوسفند
چو باشند بیکار و ناسودمند.
فردوسی .
که گستهم و بندوی را کرده بند
به زندان کشیدند ناسودمند.
فردوسی .
که ازبهر من دل نداری نژند
نکوشی به فریاد ناسودمند.
نظامی .
- سخن (گفتار) ناسودمند :
کزو برتن من نیاید گزند
نگردد بگفتار ناسودمند.
فردوسی .
شنیدم سخن های ناسودمند
دلم نیست ترسان ز بیم گزند.
فردوسی .
زمانی فرود آی و بگشای بند
چه گوئی سخنهای ناسودمند.
فردوسی .
کرا در خرد رای باشد بلند
نگوید سخنهای ناسودمند.
نظامی .
|| زیان بخش . موذی . آزاررساننده :
بپرهیز ازآن مرد ناسودمند
که خیزد از او درد و رنج و گزند.
فردوسی .
وگر زین بپیچی گزند آیدت
همه کار ناسودمند آیدت .
فردوسی .
که اندر جهان چیست ناسودمند
که آرد بدین پادشاهی گزند.
فردوسی .
|| پرزیان . پرآسیب . خطرناک :
بدو گفت بهرام کاین گوسفند
که آرد بدین جای ناسودمند.
فردوسی .
نترسد ز کردار چرخ بلند
شود زندگانیش ناسودمند.
فردوسی .
که آمد ز برگ درخت بلند
خروشی پر از هول و ناسودمند.
فردوسی .