ترجمه مقاله

ناشاد

لغت‌نامه دهخدا

ناشاد. (ص مرکب ) ناخوش . حزین . (آنندراج ). بی مسرت . بی شادمانی . ناخشنود. رنجیده . آزرده . (ناظم الاطباء). محزون . حزین . غمگین . غمین . افسرده . ملول :
خدای عرش ، جهان را چنین نهاد نهاد
که گاه مردم شادان و گه بود ناشاد .

رودکی (احوال و اشعار رودکی ص 992).


از آن کار گشتاسب ناشاد بود
که لهراسب را سر پر از باد بود.

فردوسی .


ز ری سوی گرگان بیامد چو باد
همی بود یک هفته ناشاد و شاد.

فردوسی .


چرا باید که چون من سرو آزاد
بود در بندمحنت مانده ناشاد.

ظهیر فاریابی .


یار بیگانه مشو تانبری از خویشم
غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم .

حافظ.


ندیدی کس چنین ناشادم از هجر
بدین محنت نمی افتادم ازهجر.

وحشی .


کند چندان فغان ازجان ناشاد
که آید آه از افغانش بفریاد.

وحشی .


آخر غم او ازین غم آبادم برد
با جان حزین و دل ناشادم برد.

مشتاق .


عشق آمد و فکر دل ناشادم کرد
از دام غم زمانه آزادم کرد.

عاشق .


هرگز از خاطر ناشاد فرامش نشدی
تا بگویم که فلان لحظه شدی از یادم .

ذوقی .


جفا با این دل ناشادکم کن
چو از چشمم فکندی یاد کم کن .

وصال .


صدبار ترا هر نفسی یاد کنم
بی خواست فغان از دل ناشاد کنم .

اهلی .


|| نامراد. ناکام . (آنندراج ). کام نادیده . جوانمرده . جوانمرگ :
در ماتم آن عروس ناشاد
آباد بر آنکه گویدآباد.

نظامی .


|| تندخو. (ناظم الاطباء). مقابل شاد. رجوع به شاد شود.
ترجمه مقاله