ترجمه مقاله

ناشکیبا

لغت‌نامه دهخدا

ناشکیبا. [ ش ِ ] (ص مرکب ) بی صبر. بی حوصله . بی ثبات . بی قرار. (ناظم الاطباء). جزوع . هلوع . (دهار). بی تاب . که شکیب و آرام و قرار ندارد. مقابل شکیبا :
در صحبت آن نگار زیبا
می بود ولیک ناشکیبا.

نظامی .


مکن با من ناشکیبا عتیب
که در عشق صورت نبندد شکیب .

سعدی .


ز دست رفتن دیوانه عاقلان دانند
که احتمال نمانده ست ناشکیبا را.

سعدی .


همی دانم که فریادم به گوشش می رسد لیکن
ملوکی را چه غم باشد ز حال ناشکیبائی .

سعدی .


|| عاشق بی قرار. دلداده . عاشق دلباخته . شیدا. عاشق سودائی :
دل برد و چون بدانست کم کرد ناشکیبا
بگریخت تا چنینم آشفته کرد و شیدا.

دقیقی .


به صبری که در ناشکیبا بود
به شرمی که در روی زیبا بود.

نظامی .


ترا در آینه دیدن جمال طلعت خویش
بیان کند که چه بوده ست ناشکیبا را.

سعدی .


دگر چون ناشکیبائی بنالد صادقش دانم
که من در نفس خویش از تو نمی یابم شکیبائی .

سعدی .


گناه تست اگر وقتی بنالد ناشکیبائی
ندانستی که چون آتش دراندازی دخان آید.

سعدی .


|| عجول . بی صبر. بی تأمل :
به نشکرده ببرید زن را گلو
تفو بر چنان ناشکیبا تفو.

ابوشکور.


|| (ق مرکب ) عجولانه . بشتاب :
شکیبائی و تنگ مانده بدام
به از ناشکیبا رسیدن به کام .

ابوشکور.


ترجمه مقاله