نافرخی
لغتنامه دهخدا
نافرخی . [ ف َرْ رُ ] (حامص مرکب ) فرخی نداشتن . نامبارکی . نامیمونی . نحوست . شومی . مقابل فرخی :
که این اختران گرچه فرخ پی اند
ز نافرخی نیز خالی نیند.
تا شاهباز بیضه ٔ شاهی گرفته مرگ
نافرخی به فر همای اندرآمده .
|| بدبختی . شوربختی :
بیانی که باشد به حجت قوی
زنافرخی باشد ار نشنوی .
که این اختران گرچه فرخ پی اند
ز نافرخی نیز خالی نیند.
نظامی .
تا شاهباز بیضه ٔ شاهی گرفته مرگ
نافرخی به فر همای اندرآمده .
خاقانی .
|| بدبختی . شوربختی :
بیانی که باشد به حجت قوی
زنافرخی باشد ار نشنوی .
نظامی .