ترجمه مقاله

نالانی

لغت‌نامه دهخدا

نالانی . (حامص ) نالان شدن . نالان بودن . بیماری . علت . مرض . درد. رنجوری . مریضی . داء. ناخوشی : ما را با خودبرد و آن نواحی ضبط کرد و به ما سپرد و بازگشت به سبب نالانی و نزدیک آمدن اجل . (تاریخ بیهقی ). پدر خداوند امروز از ضعف و نالانی چنین است که پوشیده نیست . (تاریخ بیهقی ص 131). امیر گفت : مرا امسال که ... آن نالانی افتاد پس از حادثه ٔ آب . (تاریخ بیهقی ص 540).
نالانی تو تا خبر آمد به نزد ما
بر ما عیان نمود همه خویشتن اجل .

سوزنی .


آن نه نوش است که گویند پس از تلخی می
صحت اوست پس از تلخی نالانی نوش .

سوزنی .


جان ترا خدای عطا داد بازما
بر تو اثر نماند ز نالانی و علل .

سوزنی .


|| حالت و صفت نالان . رجوع به نالان شود.
ترجمه مقاله