نالایق
لغتنامه دهخدا
نالایق . [ ی ِ ] (ص مرکب ) بی لیاقت . (ناظم الاطباء). که قابلیت و لیاقت ندارد. بی عرضه . بی کفایت . || ناقابل . بی ارزش .کم بها. که لایق و ارجمند و ارزنده نیست :
گر به سوی ضعفایت ز تفقد نظری است
جان نالایق من پیشکش مختصری است .
|| بی مناسبت . بیجا. (از ناظم الاطباء) :
هرچه میگوید موافق چون نبود
چون تکلف نیک نالایق نمود.
|| ناشایسته . نادرست . نامعقول . || نامستحق . ناسزاوار. (از ناظم الاطباء).
گر به سوی ضعفایت ز تفقد نظری است
جان نالایق من پیشکش مختصری است .
شمس ملک آرا.
|| بی مناسبت . بیجا. (از ناظم الاطباء) :
هرچه میگوید موافق چون نبود
چون تکلف نیک نالایق نمود.
مولوی .
|| ناشایسته . نادرست . نامعقول . || نامستحق . ناسزاوار. (از ناظم الاطباء).