ترجمه مقاله

نامجو

لغت‌نامه دهخدا

نامجو.(نف مرکب ) نامجوی . رجوع به نامجوی شود :
به تفرش دهی هست با نام او
نظامی از آنجا شده نامجو.

نظامی .


|| شخص دلیر. (فرهنگ نظام ). نامجوی . || جاه طلب . جویا و طالب مقام و منصب . || (اِ مرکب ) نام روز دهم از ماههای ملکی . (جهانگیری ) (از فرهنگ نظام ). رجوع به نامجوی شود.
ترجمه مقاله